بدون عنوان
سلام نرگس جونم
خوبی عمر مامان؟
امروز خیلی دلم گرفته .
دیروز عصر آقا دارابی و مادر و عمه اعظم و عمو صادق اومدن خونمون ( بعد از یکسال )
ولی نیم ساعت بیشتر نموندن . رفتن خرامه خونه عمه زهرا و گفتن دوباره بر می گردیم .
ساعت 30: 9 شب برگشتن . می خواستن ساعت 10 برگردن خونشون . من و بابایی خیلی دلمون گرفت
خیلی زیاد اصرار کردیم تا موندن . صبح زود هم وقتی ما خواب بودیم دیدم صدای باز کردن در میاد .
من و بابایی بلند شدیم دیدیم اونا آماده شدن و می خوان برن خونشون .
نرگس جونم . من که می دونم بخاطر مشکل تو هست که خونمون نمیان یا اگر هم بیان زیاد نمی مونن .
اصلاً ولش کن .
ما که هر روز به خاطر تو دلمون گرفته هست . اینم روش .
بی خیال !!!!!!!!!!
شادباش و بخند ( به خودم دارم می گم )
تو هم یه روزی خوب می شی ولی یه چیزی رو می دونی : آدم تو روزهای سخت دوست داره بهش کمک کنن . یا اگه نمی تونن کمک کنن حداقل خوشحالش کنن .
جدا از اینها :
دوست دارم عزیز خوشکلم . نرگس من