نرگسنرگس، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

فرشته ای بنام نرگس

بدون عنوان

1391/1/2 11:26
نویسنده : زهرا
230 بازدید
اشتراک گذاری

نرگس جونم خوشکل مامان

می خوام بقیه جریان بعد از تولدت را خلاصه کنم و برات بگم :

خلاصه عزیزم تو بعد از ده روز مرخص شدی و اومدیم خونه . در حالی که نمیدونستیم چه بلایی سرت آوردن . خیلی بی قرار بودی همش گریه می کردی . نمی تونستیم آرومت کنیم . وقتهایی که بابات سر کار بود و خونه نبود من و تو نتها بودیم . بعضی وقتها واقعاً از دستت کلافه می شدم . یک ساعت و نیم می شد که سه درجه شیر بخوری . همش در حال گریه کردن و جیغ زدن بودی . دکتر هم که می بردیمت هیچ کس به ما نمی گفت چه مشکلی داری .

هنوز گردن نگرفته بودی . هیچ تمایلی به گرفتن اشیاء نداشتی . شبها اصلاً خواب نداشتی . واقعاً من و بابایی رو خسته کرده بودی . البته فکر نکن که دوستت نداشتیم . نه . عاشقت بودیم ولی نمی دونستیم چرا تو اینجوری هستی .

یه روز مریض شدی و توی بیمارستان دنا بستری شدی . دکتر البرزی دستور سی تی اسکن داد . اون موقع بابایی نبود . من و مادر تو رو برده بودیم دکتر . وقتی دکتر داشت تو رو معاینه می کرد گفت این بچه توی آی سی یو بوده ؟ گفتم بله . مادر گفت مشکلی داره ؟ دکتر گفت احتمالاً بله .

دنیا روی سرمان خراب شد .

ندونستیم چطوری رفتیم خونه . ساعت 2 بعد از نصف شب اومدیم خونه و فردا صبحش دوباره اومدیم شیراز برای سی تی اسکن .

سی تی اسکن که انجام شد جوابشو بردیم پیش دکتر البرزی . من و مادر دل تو دلمون نبود . داشتیم زیر لب دعا میخوندیم که تو مشکلی نداشته باشی . یه دفعه مادر پرسید : آقای دکتر مشکلی داره ؟ دکتر گفت : بله پس نداره .

حالم می خواست بد بشه . نمی دونی سرم چقدر داغ شده بود .

به خونه برگشتیم و چند روز بعد که بابایی از سر کار برگشت جواب سی تی اسکن رو بردیم پیش دکتر رفیعی ( در اون موقع تو 6 ماهه بودی )

دکتر رفیعی گفت تاخیر حرکت اشکالی نداره و دیرتر از بچه های دیگه می تونی حرکت کنی . گفت نگران نباشید . ( در حالی که روی سی تی اسکن یه لکه خونی بود ) 

با این وجود ما باز هم نفهمیدیم که چه مشکلی داری یعنی هیچ دکتری به ما نگفت در حالی که می دونستن تو چه مشکلی داری . اگه به ما زودتر گفته بودن ، ما هم زودتر درمان تو رو شروع می گردیم و وضعیت تو الآن بهتر بود .

تا اینکه یه روز وقتی تو هشت ماهه بودی و وزن خوبی نگرفته بودی به مطب دکتر مدنی بردیم . دکتر مدنی تو رو معاینه کرد و گفت ذاتاً ظریف هستی و مشکلی نداری .

بابایی گفت ولی بچه ما هنوز حرکتی نداره و نمی تونه بشینه و اشیاء رو نمی گیره .

دکتر از وضعیت تولد تو پرسید و من همه چی رو تعریف کردم .

بعد دکتر گفت ببریدش کاردرمانی پیش خانم ادراکی ، نگران نباشید خوب می شه .

تا اینجا هنوز هم نمی دونستیم چه وضعیتی داری

تا اینکه 88/12/3 بردیمت کلینیک کاردرمانی ثامن الائمه . حدود یک ساعت با خانم ادراکی صحبت کردیم . همه چیزو به ما گفت . دنیا روی سرمون خراب شد . همه علائم رفلکسی تو رو گفت . از وضعیت تو گفت از اینکه اگه با تو کاردرمانی کار نکنیم همینجور می مونی . از اینکه اگه باهات کار نکنیم هیچ وقت نمی تونی راه بری . نمی تونی هیچ چیزی با دستات بگیری . نمی تونی گردن بگیری و حتی نمی تونی هیچ احساسی نسبت به پدر و مادرت داشته باشی و خیلی چیزهای دیگه

ما رو معرفی کرد پیش دکتر اسدی پویا برای گرفتن نوار مغز .

باورت می شه اگه بگم نفهیمیدم چطور برگشتیم خونه . گیج گیج بودیم . سریع رفتیم خونه آقایی . توی آشپرخونه به مادر گفتم ما می ریم خونه اگه می تونی با بابام بیا خونمون و بعد رفتیم خونه . چند دقیقه بعد مادر و آقایی با حالتی نگران اومندن خونه ما . نمی دونستیم چطور بهشون بگیم . وقتی گفتم من و مادر زدیم زیر گریه . انگار همه غصه های دنیا روی سرمون ریخته بود . بابایی اشک تو چشماش جمع شده بود . آقایی حالش از گریه بدتر . هیچ وقت این لحظه رو فراموش نمی کنم . الآن که دارم می نویسم بی اختیار اشکام داره از روی گونه هام می غلطه و می ریزه روی میز کامپیوتر .

فعلاً نمی تونم بیشتر از این برات بنویسم عزیز خوشکلم . 

خیلی دوستت دارم . شرح مشکلتو بعداً برات می نویسم . فعلاً بای بای نرگسی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)